نام رمان: پزشک روانی💀
پارت دوم
دکتر پشت میز نشسته بود و داشت با لپ تاپ کار میکرد که نگاهش بهم افتاد و گفت : _خانوم لونا شما اینجا چیکار میکنی؟ به چشمام نگاه میکردم سکوت سنگینی فضا رو گرفته بود،اروم به سمتش قدم برداشتم از سرجاش بلند شد و بهم نگاه میکرد اروم چاقو تیزی که دزدیده بودم رو از پشتم در آوردم و به سمتش حمله ور شدم.
تو اون هوای سرد بیرون طوفان بود و داخل تیمارستان امشب افراد کمی بودن ، هانتر تنها فقط برای زنده موندن و پس زدن لونا تلاش میکرد.هانتر با ناامیدی تلاش میکرد که لونا رو از خودش دور کنه و چاقو رو ازش بگیره لونا با پوزخندی به دکترش نگاه میکرد چاقویی که در دست داشت و هانتر سعی میکرد اونو ازش بگیره.
به چشمای لونا که برای نجات جونش تقلا میکرد نگاه کرد، اون چشما همون چشایی هستن که من رو با بی رحمی به اینجا کشوند، چاقو رو بهش نزدیکتر کردم و خواستم دیگه تمومش کنم و انتقام بگیرم اما چیزی من رو به عقب کشید و چاقو از دستم در رفت ، سرم رو برگردوندم اون پرستار بود و با ترس داشت ما رو نگاه میکرد.