نام رمان:زندگی در تاریکی
پارت سوم
سالها گذشت و کایل زیر سایهی سنگین مادرش بزرگ شد. مورگانا به او جادو آموخت، اما نه جادوی معمولی — بلکه جادوی سیاه، تاریک و پر از رمز و راز. هر روز کایل را بیشتر در تاریکی فرو میبرد، همچون پرندهای در قفس طلایی. کایل گاهی اوقات صدای زمزمههای پدرش را در رؤیاهایش میشنید؛ صدایی پر از درد و هشدار. اما هر بار که تلاش میکرد به حقیقت نزدیک شود، مورگانا با جادویش سد راهش میشد.
با این حال، در درون کایل نیرویی نهفته بود، جادویی که مادرش حتی جرأت نمیکرد کامل آن را کشف کند. نیرویی که قرار بود مسیر سرنوشت او را به کلی تغییر دهد... یک شب، هنگامی که باد سردی از پنجرههای بلند عمارت عبور میکرد، کایل در اتاقش نشسته بود و با دستانش بازی میکرد؛ ناگهان شعلههای سیاهی در اطرافش زبانه کشیدند.
مورگانا با شنیدن صدای شعلهها به سرعت به سوی اتاق دوید، اما وقتی به آنجا رسید، تنها سایهای از پسرش را دید که به سرعت از عمارت خارج میشد... کایل فرار کرده بود، از ترس اینکه مادرش قدرت درونش را علیه خودش به کار گیرد. سفر ترسناک و پر رمز و راز او به دنیای بیرون آغاز شده بود..